مناجات ماه رمضانی و روضۀ حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
در خود خزیده بودم، تو بیخبر رسیدی من خواب مانده بودم، وقت سحر رسیدی حـتی صدای پـایت من را نـکـرد بیدار من منتـظـر نبـودم، تو از سفـر رسیدی تو در زدی ولی باز، نشنید گوشم انگار تو باز هم به داد این کور و کر رسیدی ای ماهِ روزه خیلی، خشکیده بود چشمم اما به جای من تو، با چـشم تَر رسیدی دیـدی فـرار کـردم، دیـدی گـریـز پـایـم هم بیـشـتر دویـدی، هم بیـشـتر رسیدی من در گـنـاه بـودم، نـزدیک چـاه بـودم میخواستی نیـفـتم، آسـیـمه سـر رسیدی دست مرا گرفتی، در روضهام نشاندی هم روضهخوان شدی و هم خونجگر رسیدی هر روز وقت افطار، هر روز مثل هر بار رفتی کنار گودال از تن به سر رسیدی لبتشنه بود ارباب، ای روضهخوانِ بیتاب بردار با خودت آب، فـردا اگر رسیدی |